عنوان مقاله [English]
یادداشت مدیر مسوول مجله
نظام عاطفی بوون درمانی در خانواده
باری دیگر خداوند را شاکرم که به ما فرصتی دیگر داد که توانستیم، برگ زرین و شماره چهارم در سال سوم (پیاپی شماره 11، زمستان 92) از مجله وزین مشاوره و روان درمانی خانواده را که حاصل تلاش دست اندرکاران مجله و نتایج تحقیقات محققان و خانواده درمانگران عزیز کشور است، به حضور خانواده های محترم و درمانگران خانواده و محققان علاقه مند به تحقیق خانوادگی تقدیم کنیم. چنانکه در شماره قبل (شماره پیاپی 10) ملاحظه شد، بحث کوتاهی را در مورد اینکه خانواده درمانی ومشاوره خانواده بوونی چیست؟ شروع کردیم و قول دادیم در شماره های آتی این بحث را ادامه دهیم و اکنون دنباله بحث را پی میگیریم.
مبانی دیدگاه نظام عاطفی بوون
بوون[1] (1966) مبدع نظریة نظام خانواده[2] است. او خانواده را یک واحد عاطفی و شبکه ای از روابط درهم تنیده می پندارد و بیان دارد، وقتی میتوان این واحد را بهتر درک کرد که آن را از دیدگاه چهار چوب چند نسلی یا تاریخی تحلیل کنیم (کار، 2000). خانواده درمانی بوون به منزلۀ پلی است، بین روانکاوی و نظریة سیستمها است. بوون از همان ابتدا دریافت که نمیتوان امور روان کاوی (به علت فردی بودن آن) را به سادگی به زبان خانواده درآورد (کِر و بوون، 1988).
بوون کار اولیه خود را با بیماران اسکیزوفرنی و خانواده آنها در کلینک منینجر تحت رهبری کارلمنینجر (1945) آغاز کرد در آن کلینک روش روانکاوی برای بیماران بستری به کار میرفت، بوون که به روابط خانوادگی بیماران بستری به خصوص اسکزوفرنی علاقهمند شد و به تأثیر احتمالی همزیستی یا وابستگی[3]مادر- فرزند در اسکیزوفرنی علاقهمند شد (ارپیتا، 2006، دکس، 1967، کارپل، 1976 و کِر، 1984). او از این مفهوم روانکاوی که اسکزوفرنی را زاییدة دلبستگی حل ناشدنی مادر- فرزند میدانست که مادر فردی ناپخته است و محتاج فرزند است، تا نیاز عاطفی خویش را ارضاء کند، در تدوین نظریهاش استفاده کرد (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 1385، ترجمه برواتی، نقشبندی و ارجمند).
او درسال1951، پروژهای در مورد رابطۀ فرزند- مادر انجام داد. جو خفقان روانکاوی «منینجر» او را وا داشت به «موسسة ملی بهداشت روانی» در ایالات مریلند کشانده شود و در آنجا به مدت چند ماه کل خانواده اسکیزوفرنی را نگه داشت تا روابط عاطفی مادر-فرزند را مطالعه کند، او دریافت که این رابطه عاطفی بیشتر از آنچه است که او تصور میکرد و این رابطه عاطفی تنها شامل فرزند و مادر نمیشود، بلکه شامل همشیره و پدر نیز میشود (فریدمن[4]، 1991، کار، 2000).
بنابرین بوون مفاهم عاطفی خود را از مادر- فرزند به کل خانواده گسترش داد و کل خانواده را «واحد عاطفی» تلقی کرد که نمیتوانند از یکدیگر مجزا یا به طور موفقیت آمیز تفکیک شوند(کار، 2000). باوجود اینکه بوون معرفت شناسی فرمانشی را انتخاب نکرد و به تغییر مستقیم الگوی تعاملی جاری در خانواده علاقة خاصی نداشت. جای خود را از تمرکز براجزاء مجرد بیماری معلوم) به کل خانواده تغییر داد (مایکل، نیکلوز- ریچارد، و شوارتز، 1387، ترجمة دهقانی، گنجوی، نجاریان، و همکاران).
بوون(1978) نظام عاطفی خانواده[5]را مطرح ساخت، او آن را چهارچوب توصیفی کارآمد، برای درک تعامل انسانی میدانست، این تغییر مفهومی نقطة عطف در فکر بوون بود (فریدمن، 1991). بوون (1978) این نظام را روز به روز به عنوان یک نظام طبیعی انسان به کار میبرد و آن را مثل قانون طبیعی چگالی میدانست. او فرض کرد که روندهای ارتباطی خانواده از یک فرایند تکاملی نشاْت گرفتهاند که خیلی قبلتر از به وجود آمدن انسان کنونی روی زمین استوار شدند. بنابراین او معتقد شد که این تئوری به علوم طبیعی متعلق است (پاپیرو، 2000). وقتی بوون به خانواده نگاه میکرد، فرض میکرد که به «جهان طبیعت» نگاه میکند. وقتی بون الگوهای قابل پیش بینی و منظم را در خانوادة انسانی مشاهده کرد فرض کردکه این نظم مرتبط با نظمی است که با کل طبیعت وجود دارد (نودسون مارتین، 1994؛ بوون، 1978؛ کِر و بوون، 1988).
بوون که از مفاهیم انتزاعی روان کاوی خوشش نمی آمد، نظریة خود را به صورت علمی و دقیق و منظم بیان نمود. بوون تا آخر عمرش یعنی سال 1990 (سال مرگش) در دانشگاه واشنگتن دی سی کار کرد و اولین ریس «انجمن خانواده درمانی آمریکا» بود. نطریة بوون در زمینة تمام خانوادهها کارساز و بدکار به کار میرود. او در نظریهاش بر اهداف پژوهش، آموزش و فراهم نمودن زمینة درمان برای درمانگران پا فشاری میکرد (به نقل از؛ گلدنبرگ و گلدنبرگ، 1385، ترجمه برواتی، نقشبندی و ارجمند).
او مدتها از عدم وجود نظریة منسجم و جامع درباره رشد خانواده و عدم پیوند نظریه و عمل احساس نگرانی میکرد، او تلاش برای حذف نظریه و پیروی از روش عملی را تقبیح کرد و آن را برای درمانگر تازه کار تنش زا میدانست، او براساس مبانی نظری، روش درمان خود را پیشنهاد داد و درسال 1978کتاب معروف خود به نام «خانواده درمانی در کار بالینی» منتشر کرد که اساس نظریة بوون به صورت تفصیلی است (فریدمن، 1991، گریفین و گرین[6]، 1999).
بوون از آسیب شناسی درون فردی فاصله گرفت و نظام عاطفی را که چندین نسل را فرامیگیرد، را مسبب بدکاری فرد وخانواده میدانست (کار، 2000). او گفت روابط درهم تنیدة خانواده تحت فرمان همان «نیروی تعادل» است که در تمام نظامهای طبیعی وجود دارد. هرعضو به جای اینکه از صورت جوهری خود پیروی کند، از لحاظ فکر، احساس و رفتار با نظام روابط خانوادگی از پیوند پیچیده و غیرقابل تفکیک برخوردار است (کر و بوون، 1988). بوون اعتقاد دارد، مشاور باید به روند وجریان چند نسلی توجه کند. چون طبق فریضة او نوعی فرایند ارتباطی منظم قابل پیش بینی، کارکرد اعضاء متعلق به نسلهای مختلف خانواده را به هم پیوند میدهد (بوون، 1978).
نظریة بوون به این اشاره دارد که خانوادة انسانی نوعی نظام طبیعی است و این نظریه فقط راجع به انسان نیست و به قول گورمَن[7] (1991) خانواده درمانی بوون «محصول فرعی نظریة گسترده و جامع راجع به رفتار انسانی است که وظیفة اصلی خانواده درمانی بسط وگسترش همان نظریه است». بوون نظر خود را ازسیستمی جدا کرد، وی نظریة خود را راجع به نظام طبیعی میداند و خانواده انسان را محصول فرایند طبیعی میداند. بوون اعتقاد دارد، انسان و خانواده مثل تمام نظام طبیعی مثل مورچگان، جزر و مد و منظومة شمسی تحت هدایت فرایند طبیعی مشترکی قرار دارد. در نتیجه بوون به یک نوع نظام طبیعی به نام «نظام عاطفی» خانواده علاقه مند شد (نودسون مارتین، 1994، انیس[8]، 1991).
زیر بنای نظریة بوون اضطراب مُزمن است (فاین[9]، 1988). بوون (1978)بیان داشت، همیشه نوعی اضطراب مزمن در زندگی وجود دارد و این اضطراب بخش جداناپذیری از طبیعت به شمار میرود. هرچند شاید متناسب با موقعیت خاص خانواده و فرهنگ، به صورت متفاوت و به درجات و شیوههای مختلف تجلی پیدا کند (کِر، 1992). بوون (1978) اعتقاد دارد، اضطراب مزمن از نسلهای قبل که کماکان برنسل حاضر اثر دارند منتقل می شود. همچنین او اعتقاد دارد، جاندار به هنگام ادراک خطر حقیقی یا خیالی، دچار اضطراب یا برانگیختگی میشود که آن موجب تحریک نظام عاطفی افراد مستعد اضطراب میشود و موجب بیاعتنایی به نظام شناختی و بروز رفتارخودکار و غیر مهار شدنی میشود (فاین[10]، 1988؛ پلیگ[11]، 2005).
بوون (1978) بیان داشت خانواده دایماً درحال کشمکش بر سر متعادل سازی میان احساس باهم بودن (وحدت) و تفرّد در اعضاء است. خانوادهای که در تعارض وحدت و تفرّد است، موجب برانگیخته شدن اضطراب میشود، اگر وحدت غلبه کند خانواده به سوی کارکرد عاطفی بیشتر هدایت میشود، اما خود پیروی فرد کاهش مییابد و در نتیجة کاهش خود پیروی، فرد دچار افزایش اضطراب مزمن میشود (چی[12]، 1989). بوون اضطراب را مبنای اصلی تمام نشانههای بیمارگونه میداند و پادزهر آن را رسیدن به تفکیک و تفرد می داند تا فرد بتواند، مسیر حرکت خود را ترسم کند تا همیشه تحت رهنمود دیگران و خانواده نباشد (پلیگ - پوپکو[13]، 2002؛ نیکولز و شوارتز، 2000).
دکتر ناصر یوسفی
مدیر مسئول فصلنامه مشاوره و روان درمانی خانواده
مدیرگروه مشاوره خانواده دانشگاه کردستان
اسفند 1392